عرفان اسلامی، عروس علوم انسانی است
خانهنشینی تصوف مردمی
دکتری عرفان اسلامی و استاد فلسفه و عرفان
عرفان اسلامی، عروس علوم انسانی است
عرفان اسلامی علیرغم آنکه ظرفیتهای فراوانی از جمله اداره فرد و اجتماع را در خود جمع نموده است، ما دورانی بر این اندیشه گذشت که اور را همچون هر اندیشه دیگری دچار آفت و گزند نمود. استفادهکردن، به بیراههکشاندن و یا سرکوبکردن سه راهی است که همواره پیش پای اندیشههای پیشرو در تاریخ بوده و عرفان نیز از این قاعده مستثنی نبوده است.جدال عرفان عملگرا و عرفان نظرگرا
عرفان احتماعی، سیاسی، عملگرای برونگرای مردمی، همواره در پیش روی دو طیف عمده در طول تاریخ بوده است: یکی سلاطین جور و حکام ظلم و دیگر، ارباب تقدسمآبی و متنسکان بیخرد و نیز عارفنمایان دکاندار و معتزلان. از همینرو، آنانکه خلق را همواره در غفلت و پریشانی میخواهند، از این عرفان سیاسی واکنشگر بیش از عرفان زهد و ریاضت، انزجار دارند و میترسند. برای نمونه، کافی است به کشفالمحجوب هجویری یا بستانالعارفین و یا رساله قشیریه نظری افکنید تا صحت مطلب روشن شود. در آنجا به انبوهی از نامهای عارفانی میرسید که نه مکتوبی از ایشان بر جای است و نه در بند سلسلهای از جمله سلاسلی که بعدها به وجود آمد، بودهاند و حتی برخی نیز مانند ابراهیم ادهم، شبلی، بشر حافی، فضیل عیاض و برخی دیگر از زمره همین حکام و ظلام جور بودهاند که به سببی، باب توبه و طهارت برایشان گشوده شد و به اصل، بازگشتند.نخستین ضربه بر پیکره عرفان آن بود که آن را از متن جامعه و از قلب توده مردم جدا کنند و چه راهی بهتر از آنکه زبان تصوف و عرفان را از زبان مردم کوی و برزن مجزا نمایند. بنابراین، تصوف نظرگرایی که در بند لفاظیها و اصطلاحبافیهای عارفانه بود را در مقابل عرفان عملگرای مردمی علم نمودند، البته چنانکه میبینیم با هوشیاری همین عارفان عملگرا، عرفان در عصر طلاییاش که با ظهور امثال عطار و مولوی، به شکوه خود رسید از همین حربه نیز به سود خود بهره جست. این روند دیری نپایید و تنها در همان عصر بود که مردان میدان بر مرکب الفاظ لجام نهادند و فلسفه، کلام، منطق و هر آنچه برای مقابله با اینان به میدان آورده بودند را در خود هضم نمودند.
عرفان نظرگرا که هدفش خانهنشینکردن عرفان انقلابی و تصوف مردمی بود، با افول آفتاب عرفان در عصر شکوه و عظمت خود، قد علم نمود و مکتب عرفان را آنقدر ملعبه دست لفاظان و عارفنمایان کرد که اندکی پس از مولوی و ابن عربی و عطار، در زمان حافظ این لجامگسیختگی، تمام عرفان اسلامی را فلج ساخت. چنانچه حافظ بزرگ نیز، جابه جا در غزل شیرینش از این دلق ریایی و خرقه سالوس و امثال آن یاد میکند و آنچه از ابداع شخصیت رند در شعر حافظ نیز میبینیم، بر اثر فقدان عارفان عامل و صوفیان مردمی و عرفانی اجتماعی است. انحصار علم عرفان و احتکار توسط برخی از منتسبین به این طایفه سبب شد تا عرفان که زمانی در جامعه با رگ و پوست و گوشت و خون مردم ادغام شده بود، مبدل به دانشی ویژه خواص گشت که جز با زبان رمزگونه، کنایی و مبهم قابل ابراز نباشد. زبانی که نه ریشه در فرهنگ مردم داشت و نه ریشه در دین و مذهب. چنین شد که عرفان خانقاهی در عصر صفوی عملاً منقرض شد و عرفان به مدارس علمیه کوچ نمود و درست از همینجا بود که پایگاه و جایگاه مردمی عرفان از دست رفت و خانقاهها که روزگاری مأمن و ملجا توده مردم در امر دین و دنیا بودند، معابد متروک و مساجد مسکوتی شدند. تصوف که روزگاری پناهگاه مردم رنجکشیده بود، بدل به نماد ضلالت و گمراهی شد و اطلاق صفت متصوفه پس از عصر صفوی، مترادف با طایفه گمراهان و ضالین شد. چنانچه در اواخر عصر صفوی، فتاوای متعددی مبنی بر تکفیر و ارتداد و نجاست قائلین به این طایفه صادر گردید که این رویه کم و بیش نزد اکثریت فقها تا اواخر عصر قاجار ادامه داشت. (1)
عدم تحرک و پویایی و رشد عرفان ( بعد از ظهور متفکرانی همچون ابن عربی و حرکت علمی وی مبتنی بر تدوین و جمعآوری آرا و عقاید اهل عرفان و تحولی که او در عرفان نظری به وجود آورد )، تکرار مکررات، بسندهکردن به شرح حکمت قدیم و عدم پیشرفت تئوریپردازی در علم انسانی ( به مفهوم خاص آن در عرفان و علوم باطنی ) در جهان اسلام و بالاخص در ایران سبب گردید تا شق مسلمان، در حیطه علوم تجربی و فنی نیز، دچار خللی جدی و عمیق گردد؛ به طوری که نه پیوندهای فکری حکمی و عرفانی سنتی پایبندی مییابند و نه به بلندیهای علوم و فنون جدید که زاییده همان تفکرات قدیم است دست مییازند.
بازی با الفاظِ عرفان سنتی
ناچار جامعهای شکل میگیرد که نه منطبق با ایدهها و افکار سنتی است و نه موازی با علوم و فنون مدرن. اگر علم و فن جدید را به هر دلیل منافی شرافت انسانی و لگدکوبکننده حقیقت روحانی میدانیم، لااقل در همان مسیر تفکر عقلانی در حیطه علوم انسانی گامها را اندکی فراتر از مرزهای سنتی و بافتهای قدیمی بگذاریم. صِرف تکرار « فتوحات » و « فصوص » ابن عربی و « اسفار » ملاصدرا و شروح و حواشی و تعلیقات مکرر بر آنها، آن هم درست در جهت همان تفکرات و بلکه با همان زبان و قلم، حتی- در برخی موارد- نه در ابعاد و عمق خود این فلسفه عرفانی، همه و همه سبب شده تا ما حداکثر فقط حافظ الفاظ و اصلاحات فلسفه و عرفان سنتی باشیم و جز بازی با الفاظ و کلمات، ثمرهای از این حکمت عمیق و عرفان بیانتها نبرده باشیم. بگذریم از اینکه گاهی افرادی نادریافت شدهاند که از دریچه این کلمات و اصطلاحات به آنچه که باید رسیدهاند؛ « ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِینَ وَقَلِیلٌ مِّنَ الْآخِرِینَ ». (2)سخن بر سر استعداد و غنای بالقوه اندیشه عرفانی و حکمت اسلامی نیست، بلکه سخن بر سر به فعلیترساندن این قوا و استعداد در ظرف زمان و مکان است. به نظر میرسد آنچه عرفان را از متن و بطن جامعه مفارقت داد و سبب مهجری این دو از یکدیگر گردید، زبان نامأنوس و بیان مضامین عرفانی با لسانی متکلف و استعاری است که درک و ارتباط عموم جامعه با آن دشوار است. وگرنه چطور زمانی که در همین عصر حاضر، امام خمینی در تفسیر سوره حمد، بالاترین مضامین عرفانی را که بنابه فرمایش استادان معظم، باید در پرده محجوبی و مستوری میماندند، بیان مینماید، نه فقط مورد استقبال و توجه عموم مخاطبین و توده جامعه قرار میگیرد، بلکه روح حاکم بر این الفاظ و معانی منطوی در این کلمات که در نهایت سادگی و بیپیرایگی از لسان مبارک امام خمینی جاری میشدند، چنان در پیکره اجتماع تأثیر عمیق و ژرفی بر جای گذاشته بود که اثر آن تا سالها در جبههها نمایان بود و این نبود مگر تأثیر همان ناگفتنیهایی که قرنها در انحصار طایفه خاصی از نخبگان امت اسلامی، سینه به سینه و رمزوار، منتقل میگردید و از توده مردم دور نگه داشته بود.
این روش نه تنها کمکی به بقا و حفظ این میراث ماندگار تاریخ فکر و اندیشه نمیکند، بلکه با کوچدادن جامعه به سوی سطحینگریهای روزمره و غفلت و تجاهل جامعه نسبت به مسائل جدیتر و عمیقتر، باید شاهد افول تدریجی این حقایق و معارف عمیق که در تار و پود جان مردم وروح دینی و ملی ما عجین گشته است باشیم و یا دست روی دست بگذاریم و مصرفکننده عرفان وارداتی باشیم. عرفانی که اگر به گزاف سخن نرانده باشیم وامهای بسیاری از فرهنگ و پیشینه ما ستانده است.
عرفان اسلامی: عروس علوم انسانی
روی سخن ما با آن دسته از افرادی است که عرفان و معارف ناب اسلام را به دید یک میراث فرهنگی و آثار باستانی نگریستهاند و نخواستهاند حتی خشتی از این میراث کهن رنگ و بوی تجدد به خود بگیرد. آیا وقت آن نرسیده که عروس علوم انسانی ( عرفان اسلامی ) جمال خود را به مشتاقان و دلباختگان بنماید ؟ آیا این همه سردرگمی جوانان کافی نیست تا اندکی از مرزهای عرفان سنتی قدم فراتر بگذاریم و عرفان را به زبانی روزآمد به جامعه عرضه نماییم ؟ عرفان نیز اگرچه علمی کشف و باطنی است، اما همانند هر علم و طریقه و بینش دیگری نیازممند روزآمدشدن، تجدید قوا و پوستانداختن است و بنابر اعتقاد شخصی، رویکرد جامعه امروزین به عرفان سنتی بزرگترین زنگ خطر هم برای عرفان و هم برای جامعه است.باری، آنچه به نظر میرسد میتواند فرهنگ عقلی و معنوی ما را از این رخوت و خمودگی و سستی بیرون آورد، همچنان که رهبر حکیم انقلاب به راستی و درستی اشاره نمودند، یک نهضت عظیم جنبش نرمافزاری در زمینه علوم عقلی و باطنی است؛ « البته وقتی از علم صحبت میشود، ممکن است در درجه اول، علوم مربوط به مسائل صنعتی و فنی به نظر بیاید ... اما من به طور کلی و مطلق این را عرض میکنم. علوم انسانی، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، علوم اقتصادی و مسائل گوناگونی که برای اداره یک جامعه و یک کشور به صورت علمی لازم است، به نوآوری و نواندیشی علمی- یعنی اجتهاد- احتیاج دارد ... باید مغزهای متفکرِ استاد و دانشجوی ما بسیاری از مفاهیم حقوقی، اجتماعی و سیاسی را که شکل و قالب غربی آنها در نظر بعضی مثل وحی مُنزل است و نمیشود دربارهاش اندک تشکیکی کرد، در کارگاههای تحقیقاتیِ عظیمِ علوم مختلف حلاجی کنند؛ روی آنها سؤال بگذارند؛ این جزمیتها را بشنند و راههای تازهای بیابند؛ هم خودشان استفاده کنند و هم به بشریت پیشنهاد کنند. » (3)
رهبر معظم انقلاب در جمع استادان و فضلای حوزه علمیه ایراد میفرمایند: « باید مسأله تکفیر رمی و این حرفها را از حوزه ورانداخت. یک نفر نظر فقهی میدهد، نظر شاذّی است. خیلی خوب، قبول ندارید، کرسی نظریهپردازی تشکیل و مباحثه شود؛ پنج نفر، 10 نفر فاضل بیایند این نظر فقهی را با استدلال رد کنند؛ اشکال ندارد. نظر فلسفیای داده میشود همینجور، نظر معارفی و کلامیای داده میشود همینطور. مسأله تکفیر و رمی و این حرفها را بایستی از حوزه ورانداخت؛ آنهم در داخل حوزه نسبت به علمای برجسته و بزرگ؛ یک گوشهای از حرفشان با نظر بنده حقیر مخالف است، بنده دهن باز کنم رمی کنم؛ نمیشود اینجوری، این را باید از خود داخل طلبهها شروع کنید. این یک چیزی است که جز از طریق خود طلبهها و تشکیل کرسیهای مباحثه و مناظره و همان نهضت آزادفکری و آزاداندیشی که عرض کردیم، ممکن نیست. این را عرف کنید در حوزه علمیه؛ در مجلات، در نوشتهها گفته شود. یک حرف فقهی یک نفر میزند، یک نفر رسالهای بنویسد در ردّ او؛ کسی او را قبول ندارد، رسالهای در ردّ او بنویسید. بنویسید، اشکال ندارد؛ باهم بحث علمی بکنند. بحث علمی به نظر من خوب است. » (4)
پینوشتها:
1. ر. ک: وحدت وجود در فلسفه و عرفان اسلامی سیدحسن امین، ص 22. البته این مواجهه با متصوفه تنها منحصر به فقها و علما نمیگردد. چنانکه استاد جوادی آملی در تحریر تمهیدالقواعد نیز اشاره نمودهاند: « برای صیانت آسمان عرفان از عروج کاذبانه کسی که « نهاد دام و سرحقه باز کرد » همواره عارفان واصلی چون سیدحیدر آملی به عنوان حرس الهی پاسداری مینمایند تا هرگز، سیئات مدعیان دروغین به حسنات سالکان و اصل نیامیزد و آنانکه هزار نکته باریکتر از مو را شکافتند و یافتند و ساختند و پرداختند، به جرم داعیهداران قلندری که تنها گواه عرفان آنان، گیسوی درازشان است مورد بیمهری قرار نگیرند و تشنهکامان معارف زلال را از زادراه این پرهیزکاران پرمحتوا و بیادعا محروم نکنند. بنابراین قبل از هر گروهی، عرفای شامخ، دستی از آستین غیرت بدر آوردهاند و به سینه صوفینمای نامحرم زده و سند زندقه و آلودگی وی را تدوین و امضا کردهاند » از جمله ایشان که « صلابت و سداد دینی و عرفانی وی، رهتوشه بیشماری داشت که نقل شبهات صوفی نما و نقد دستآویز دستآموزان نفس اماره از درون و ابلیس اغواگر از بیرون و طرد و طعن و لعن و فتوا به مهدورالدمبودن معاندان و مهاجمان حرم امن شریعت از ثمرات همان شجر، طوبی است. » ر. ک تحریر تمهیدالقواعد، صص 45-44
2. واقعه/ 14
3. بیانات معظمله در جمع دانشجویان دانشگاه صنعتی امیرکبیر، 1379/12/9
4. بیانات معظمله در جمع استادان و فضلای حوزه علمیه، 1386/9/8
نشریه عصر اندیشه، شماره 9، آبان 1394
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}